راز خانواده ملکه(قسمت13)
 
leave it to me
Keep moving forward
 
 
دو شنبه 30 دی 1392برچسب:, :: 21:15 ::  دستای کوچولوی : ♫ ♪ لوچیا آنا-go go tomago♪ ♫

ساعت 9ونیم شب بود سالی تای و اندرو توی خوابگاه سالی نزدیک ساختمان برنامه نشسته بودن و هر کدوم مشغول کاری بودن توی عمارت دامیان ها نبودن چون با وجودی که خونه خیلی بزرگ و با عظمتی بود ولی گرمای شوفاژها به همه جا نمیرسید و خونه مناسب اون فصل سرد نبود ولی خوابگاه سالی با وجودی که چندان بزرگ نبود جای گرم و مناسبی بود برای زمستون و برای همین هر سه تا اونجا جمع شده بودن سالی داشت یه کتاب مسور ورق میزد تای هم داشت عینکش رو که درواقع هیچ وقت نمیپوشید تمیز میکرد یعنی همه آرام بودن جز اندرو چون به خاطر جروبحثی که اون روز با کریستال کرده و نتوانسته بود از پس کریستال بر بیاید خیلی عصبانی بود و مدام راه میرفت و غر میزد!!

اندرو:اوففف اون دختر با خودش فکر کرده که کیه؟ Ho That girl think she is?بهت نشون میدم که زیاده روی کردن و احترام گذاشتن یعنی چی هاااا هرگز اون ضربه ای که باهاش پام رو داغون کردی یادم نمیره یه روزی همشو بازگو میکنم فقط منتظر باش و ببین مدل کوچولوی نازنازی و از خود راضی من!!!

تای داشت عینکش رو پاک میکرد و صدای غرغر اندرو نمیذاشت خوب دقت کنه و گفت:اندرو لطفا!خواهشا!تمرکزمو بهم نزن! اندرو:اگه اون عینکه که درواقع هیچ وقت نمیپوشیو بذاری کنار دیگه احتیاجی به تمرکز کردن و سرزنش من نداری!!

تای:هممممم!!!شایدم حق باتو باشه من وقتی ازش استفاده نمیکنم چرا باید پاکش کنم؟!!

اندرو:هااااااخخخخخخخخ نشونت میدم!!!

تای:اههههههه اندرو!!!!!!یه بار بهت نگفتم که غرغر نکن کاریه که شده تازه خودتم اونقدرام بی تخصیر نیستی!!!

سالی به تای نزدیک شد و گفت:نه نه بهش کاری نداشته باش اتفاقا وقتی اینجوری برخلاف همیشه عصبانیه قیافش خیلی دیدنی تره و ما میتونیم بهش بخندیم

 اندرو:وایی بالاخره یه روزی نشونت میدم دختر نشونت میدم مردونگی من چیه!!!

تای:مردونگی!!تو و چه به مردونگی؟!!!اصلا به هم نمیاین

اندرو روشو به طرف تای و سالی برگردوند و فریاد زد:خفه شید!!! Shut up  تای و سالی:هااا!!!!

اندرو:آره نشونت میدم دختر کوچولو وقتی که اون موقع برسه دیگه لوس بازی هات هم تاثیری روی من ندارن

سالی و تای به هم دیگه نگاه کردن و یواشکی گفتن:این پسره رسما قاطی کرده!!!

سالی رفت جلو و گفت:خب دوست خیلی خل و چل من اندروی پرطرفدار چجوری میخوای این کارو شروع کنی و تموم کنی؟

اندرو:بله میدونم راستشاومممم راستشخب راستشو بخوای اومم.......!!

تای:همممن بهت میگم میتونی حداقل که خودت مردونگی نداری ولی چیزی بپوش که شاید اون فکر کنه یه خرده مردونگی توی وجودت هست مثل لباس شاهزاده ها!!

اندرو پرید تای رو بقل کرد و فریاد زد:تای تو معرکه ای تا ابد مدیونت میمونم خب لباس فاخری!!و گذاشت رفت

تای و سالی به هم نگاه کردن:همممم


 فردای اونروز که روز هالووین بود کریستال دوباره میرنا رو برد به زیرزمین ساختمان البته محل های سری تر چون بیشتر اطلاعات مربوط به خانواده سلطنتی دریم ملودی اونجا بودن!!!

کریستال:میدونی راستش من درمورد ملکه لائورا باهات حرف میزدم کلا یادم رفت بگم که خیلی زن قدرتمندیه ببخشید!

میرنا:این که معلوم بود وقتی همه ما رو از جلوی شوناک کشید کنار و برد خودم فهمیدم که چه زن قدرتمندیه!!

کریستال:ولی اینو نمیدونی که توی بچگیش مثل من یه دختر کوچولوی شیطون و بازیگوش بوده حتی زمان راهنمایی

میرنا:واقعا!!!

کریستال:بله به اون عکس نگاه کن!!

میرنا یه عکسی دید این شکلی

میرنا:هااااااااااااااااااا!!!این!! این!!این واقعا واقعا ملکه لائورایه الانیه؟نه

کریستال:کی گفته لائورائه الانیه این مال زمانیه که یه دختر 14/15بوده و اون چیزی که تنش میبینی اونیفورم مدرسشه اون عادت داشته مثل بقیه ی دختر های معمولی به مدرسه بره و درس بخونه و رسم اینه از یه پرنسس حتی توی لباس بچه ها هم باشه ازش عکس بگیرن و تابلو کنن این عکس خیلی قدیمیه!!

میرنا:آهان یه دفعه تعجب کردم زنی که با اون لباسای ملکه ای اومد جلوی چشمم ظاهر شد چجوری اونم با این ژست و با لباس مدرسه توی تابلوئه!!

کریستال:خب راستشو بخوای اون مال14/15سالگیشه لائورا توی23سالگی تاجگذاری کرد که از اون موقع هم عکس گرفتن بیا یه خرده جلوتر نشونت بدم

بعد رفتن جلوتر و یه تابلو دیدن و کریستال گفت:اینجا لائورا8سال بزرگتر شده!!

میرنا:وایی اینجا خیلی بزرگ شده!!!

کریستال:و اون موقعی که تو موقع مبارزه دیدیش چندین سال بزرگتر نباید لائورا رو دست کم بگیری!!!

و بعد رفتن جلوتر..جلو تابلو های بیشتر و جالب تری بود ولی یه تابلویی دیدن که پوشونده شده!ًکریستال محکم بازوی میرنا رو گرفت و گفت:به نظرت چرا این تابلو رو پوشوندن؟

میرنا:اوممممم نمیدونم

کریستال:میدونی افسانه میگه که توی این عکس لائورا توی 18سالگی با یه دختر دیگه خیلی شبیه خودش عکس انداخته ولی دیگه اینو نمیتونم حدس بزنم اون دختر کیه و کجاست!!مرموزه مگه نه؟

میرنا:آخه میگم حتما یه رمز ورازی توشه که این عکسو پوشوندن چطوره خودمون بیام بازش کنیم و ببینیمش

کریستال:براووو......براووو......فکر خیلی عالیه بیا!!

داشتن پارچه رو برمیداشتن که یه دفعه صدایی گفت:ببینم شما این جا دارین چیکار میکنین

میرنا و کریستال باهم:هااااااااااااااا

روشونو برگردوندن و دیدن که کسی نیست جز میوکی!!

کریستال:هااااااوایی میوکی زهرمون ترکید نزدیک بود قلبم از سینه بزنه بیرون!!

میوکی:نگفتین دارین چیکار میکنین!!!

میرنا:هیچی داشتیم تابلو هارو تماشا میکردیم اخه حکایت خیلی عجیبی داشتن!!

میوکی:خب به هر حال دیگه تماشا بسه چند دقیقه دیگه اینجا بسته میشه و اگه دوباره گیر افتادین من مقصر نیستم!!و گذاشت رفت.

کریستال دنبال میوکی دوید و گفت:میوکی میوکی صبر کن میتونیم یه خواهشی ازت بکنیم به  شرطی که قول بدی انجام بدی!!

میوکی:بستگی داره.....

میرنا:ما میخوایم با فیلیز حرف بزنی متقاعدش کنی که نظرشو عوض کنه خواهش میکنم

میوکی:اصلا همچین چیزی امکان نداره!!

کریستال:چرا امکان نداره تو فرشته ای مگه نه فیلیزم به تو احتیاج داره خواهشا باهاش حرف بزن مطمئنم به حرفت گوش میده.....

میوکی:من که تنها فرشته ی سرزمین دریم ملودی نیستم که فیلیز فقط بخواد به من احتیاج داشته باشه!!

کریستال:منظورت چیه؟میخوای بگی که شما بیشترین؟!!!!!

میوکی:سرزمین دریم ملودی از 5فرشته تشکیل شده که این فرشته ها به بقیه ی کارها و قدرت مردم اون سرزمین کمک میکنه منم جزئی از اون پنج تام..

کریستال:واقعا؟خب حالا چرا پنج تا؟بقیه ی فرشته ها کجان؟

میوکی:بله/خب از الفبای موسیقی بپرس چرا حرف اصلیش پنج تاست اون جوابتو میده/بقیشون مثل من دارن توی زمین میچرخن البته من هیج کدومشونو نمیشناسم!!

میرنا:خب به هر حال نمیشه با فیلیز صحبت کنی؟

میوکی:نکردم تا حالا هزار دفعه سعنی کردم قانعش کنم ولی اون به حرف من گوش نمیده شما دوتا هم سعی کنین دیگه امقدر گیر ندین و برین سر کار و زندگی خودتون!!

میرنا:نه امکان نداره حتی اگه باشه هزار بارم سعی میکنیم ولی هرگز تن به لج بازی یه نفر نمیدیم!!

میوکی روشو برگردوند و با جدیت کامل گفت:چرا میدین!!و یه قدرتی به طرفشون پرت کرد که دنیا براشون تار شد و همه چی و تار میدیدن اخه وقتی صاف شد دیدن دیگه توی اون زیر زمین نیستن!!

میرنا:واییی....نههههههه!!اون مارو بیرون کرد.Oh...noooo!!!!!She shup us out again

 کریستال:به نظر من تخصیر خودمون بود نباید انقدر بهش گیر میدادیم باید حدس اینو میزدیم یعنی قدرتشو

میرنا:ولی به نظر من عقیده اونم درست نیست میگم نکنه اونم مثل فیلیز فکر میکنه؟!!

کریستال:هاههتنها چیزی که من سعی میکنم الان بهش فکر کنم مهمونی هالووین امشبه که باید خودمون رو واسش اماده کنیم حالا بجمب تا بتونیم لباس بخریم!!

بعد باهم رفتن که وسط راه کریستال صحبت رو باز کرد و گفت:میگم تو رمان های هانس کریستین اندرسن رو خوندی؟

میرنا:نه همشون فقط ملکه برفی و زیر درخت بید البته از زیر درخت بید زیاد خوشم نیومد!!

کریستال:من بیشترشو خوندم و بیشتر از همه از رمان (قوهای وحشی) خوشم اومد وای باید بدونی چقدر قشنگ و عاطفی و خانوادگی بود!!

میرنا:جدا هوس کردم بخونمش بگو موضوش چی بود؟

کریستال:خب در مورد دختری بود به اسم الیزا که یازده برادرش تبدیل به قو شده بودن و برای این که به حالت اول برشون گردونه کلی سختی ها و رنج ها کشید حتی کسی رو که دوسش داشت رو هم از دست داد!!

میرنا:چقدر غم انگیز دلم برای دختره سوختولی بگو اخر موفق شد که برادراشو نجات بده؟

کریستال:خب....بله موفق شد و موفق شد بعد سال ها رنج و سختی به خوشبختی بزرگ دست پیدا کنه!!

میرنا:خوش حال شدم میگم حالا چی شده که یاد این قصه افتادی؟

کریستال:خب با چیزایی که توی زندگی من و تو و فیلیز و همینطور ملکه لائورا میبینم یه خرده شباهت توی زندگی ما و اون داستان میبینم البته نه فقط اون داستان رمان(پری دریایی)هم هست چون دختر بیچاره همه زندگیش موسیقی بود!!

میرنا:اوممم شاید!!!!!ولی اینا وللش!!!

بعد جلو تر رفتن که پسری جلوشون اومد و گفت:کریستال تو این موقع این بیرون چیکار میکنی

کریستال:اوففففففف به تو چه به تو هم باید جواب پس بدم تو فقط برو از پس مادر و دختر عموها بربیا اونوقت بیا به من گیر بده!!و پسر بیچاره رو هول داد و جلو رفت.

میرنا:کریستال درست نبود با برادرت اونجوری رفتار کنی هر چی باشه اونم از اعضای خونوادته!!

کریستال:چه خونواده ای خونواده ما انقدر بزرگه که همه به چشم نمیان مثل من!!

میرنا:چجوری میشه؟

کریستال:خب ما سه خانواده ایم توی یه خونه پدرم و دو تا عموم یعنی برادرای پدرم یه عموم که اصلا بچه نداره اونم یکیم بچه هاش یه چندسالی از من بزرگترن+دوتا زن عموی خل و چلم هرچند که مادرم هم از اونا بهتر نیست!!+یه پدر بزرگ حسابی غرغرو که همیشه با بابام جر و بحث میکنه و هممون هم توی یه خونه ایم!!

میرنا:وایی چه جالب ولی به هر حال نباید با برادرت اونجوری رفتار کنی!!

کریستال:تو که برادر منو نمیشناسی برادر من برعکس بقیه ی پسرا دوست داره دختر باشه حتی خودشو با من مقایسه میکنه و میگه من زنم هاا حالا بس کن بیا جلوتر!!

داشتن جلوتر میرفتن که همون مرده شوناک جلوشون اومد و گفت:امروز حالتون چطوره خانم ها؟

کریستال:اهه بازم تو!!!!!

شوناک:آره بازم من ولی خیلی ناراحت نباش خیلی بیشتر قیافه منو تحمل نمیکنی و بعد دستاشو بهم کوبید بعد امواج خیلی گوشخراش و دل ازاری به طرف میرنا و کریستال رفت طوری که هردو به زمین افتادن!!

شوناک:هه هه هه میبینم که به ارزوتون رسیدین خب به ارزو رسیدن یه خرده درد هم میخواد.

کریستال درحالی که به زور روی دستاش داشت بلند میشد گفت:اآخخخخخاون چشه؟What with him

میرنا خیلی درد داشت ولی یه چیزی توی دلش میگفت که بلند شو و مبارزه کن بعد میرنا چشماشو بست و با تمام توانی که داشت از جا بلند شد و گفت:نه درد کشیدن معنی این نیست که از دشمن خودمون خیلی ترسیدیم و برای این که دیگه قیافشو نبینیم حاضریم بمیریم این درد ها همشون قسمتی از توانمندی های هاههآینده مون رو میسازه آخخخاییی ههه...زمین خوردن که چیزی نیست توی زندگی ما باید خیلی چیزا رو تجربه کنیم حتی اگه سختی و رنج هم باشد با گفتن یه اعتراض مثل خنجری قلب خودمونو سوراخ میکنیم و قطعا ما همانند الیزا تلاش میکنیم هرچه سختی ها بیشتر ما رو توی خودش بگیره ما هم با نلاش خودمون سعی کنیم بیشتر اونو از خودمون دور کنیم و دلیل همه اینا اینه آییی...ما هیچ وقت تسلیم بدی و سرنوشت نمیشیم!!!

کریستال وقتی این کلمات رو میشنید آرامش خاصی بهش دست داد و با تمام زورش از روی زمین بلند شد و گفت:درسته حق با اونه من شاید هرگز نمیتونم رنجی که انگشتان الیزا برای نجات برادرانش کشید رو تحمل کنم ولی میتونم با مبارزه کردن همه اون ها رو از خودم دور کنم و اگه صدسال هم طول بکشه از مبارزه دست برنمیدارم چون من سعی میکنم همانند میرنا کار کنم!!!

شوناک:خفه شید!!!!!!!

بعد یه دفعه نوری از قلب میرنا و کریستال به همه جا تابید طوری که نمیشد هیچ جایی رو دید!!!میرنا به دورور نگاه میکرد و گفت:چه چه خبر شده؟!!!!!

کریستال:نننننمممممیدونممممممم!!!!!

بعد یه دفعه چهره آورورا رو دیدن که البته این دفعه با حالت فرشته ای زیباتر و درخشنده تر از همیشه

میرنا:اورورا این واقعا تویی؟

کریستال:وایی میدونی الان خیلی جذاب تر از اون موقعی هستی که با قیافه میوکی!!

آورورا سرشو تکونی داد لبخند زد و گفت:بهتون تبریک میگم!!

میرنا:چرا تبریک میگی!! آورورا خندید و گفت:شما درواقع فقط کسایی بودین که دریم ملودی رو میشناختین و هیج اختیاری از امکانات و قدرت های اون سرزمین نداشتین ولی تونستین با تلاش و تحمل سختی قدرت جدیدی بدست بیارین درست مثل فیلیز!!!

کریستال:آورورا مطمئنی توی رودخونه نیفتادی و آب نرفته توی گوشت؟

آورورا سرشو پایین اورد و گفت:بفرما اینا رو بگیرین تا مطمئن بشین.بعد بهشون چندتا fairy toon boxداد و بعد یه جادوی زیبای بنفش رنگی روشون پاشید که اونا اصلا قابل دیدن نبودن ولی در این مدت تغییر شکل دادن اول کریستال

و بعد میرنا

بعد روشنایی ناپدید شد و میرنا و کریستال با حالت تغییر شکل جلوی شوناک ظاهر شدن!!

شوناک:چیییییییی؟؟؟؟؟اونا تغییر شکل دادن؟؟؟؟؟؟!!!!!!!

کریستال:تغییر شکل؟؟؟بعد به خودش نگاه کرد گفت:آره ما بالاخره تغییر شکل دادیم و میرنا گفت:اره ولی چطور؟

کریستال:دلیلشو آورورا گفت ولی ولش کن من میدونم چجوری از پس اون مرتیکه بر بیام نگاه کن بعد جلو رفت دست هاشو بهم زد و فریاد زد:Rigid rhythm wall

بعد خواست اونو به طرف شوناک پرت کنه ولی شوناک از پشت سر جادویی سیاه رنگی بهش زد طوری که کریستال پرت شد و پشتکی خورد زمین!!!

کریستال:هییییییی!!!اون خیلی درد داشت!!

بعد کریستال خواست دوباره به طرف شوناک جادو پرت کنه ولی یه چیزی شبیه شمشیر جادوی کریستال رو از بین برد کریستال گفت:چییییی؟

دورورشو نگاه کرد با کمال تعجب اندرو رو دید با یه تیپ جدید

اندرو:سلام چطوری جیگر؟

کریستال:تو!!!!!ببینم تو دیگه اینجا چیکار میکنی؟

اندرو:بگو ببینم نظرت درمورد تیپ جدیدم چیه خیلی خوش تیپ شدم مگه نه؟

کریستال:خوشتیپیت بخوره تو سرت!!!

اندرو:حالا هر چی قدرت واقعی اون چیزی که تو الان پرت کردی نیست قدرت واقعی رو از اون خانم ببین!!

میرنا رفت جلو که کریستال رو نجات بده ولی یه صدایی گفت همونجا بمون!!میرنا هم از ترسش تکون نخورد بعد همون صدا گفت:اونfairy toon boxرو دربیار توش فوت کن و فقط باهاش اواز بخون!!

میرنا هم همون کار رو کرد اول مشکلش این بود که چی بخوند ولی مثل این که همه چی توی مغزش یادداشت شده باشه شروع کرد به آواز خوندن

The rainbow colored wind is being blown   Aiming for the distand cope  The melody I could hearbefore sunrise Is a very nostalgic song!                The birds fly towards the sky in the eas   Cause it"s theshortcut to the end The paradise of the five angels                       After the night of the storm    To be born again to convey love

The melodies of the five angels                    Even when the day comes when everyone will leave from here  

I want forget                       Melody shower pitch            How about an encore

آواز تموم شد شوناک که با شنیدن این آواز قدرت هاش کاسته شده بود گفت:میرنا هاچینسون اینو مطمئن باش یادم میمونه!!

اندرو رو کرد به کریستال و گفت:این قدرت واقعیه!!

کریستال عصبانی شد و فریاد زد:تو فعلا برو مواظب پاهات باش!!بعد اندرو رو هول داد و رفت!!

اندرو:هههههههههه

بعد چند لحظه آورورا در حالی که میگفت:میرنا!!!!!پرید توی بغل میرنا و گفت:تو موفق شدی

میرنا:آره ولی من اصلا نمیفهمم!!!!

آورورا به حالت میوکی برگشت و گفت:نگران نباش یادت میاد ملکه لائورا میگفت من نیاز به قدرت تو دارم منظورش این قدرت فوق العاده تو بود!!

بعد کریستال دوید و اومد گفت:دیگه بسه بریم خودمونو برای هالووین اماده کنیم


خب تموم شد

این قسمت چطور بود؟

سئوالات

1-نظرتون درمورد این دختره آرورا یا میوکی چیه؟

2-میتونین اون جا هایی که انگلیسی نوشتم معنی کنین؟

3-به نظرتون فرشته های دیگه هم بزودی پیدا میشن؟

4-نظرتون راجع به ملکه لائورا و قیافه الانیش و قدیدمی هاش چین؟

5-شما داستان قوهای وحشی رو خوندیدن؟اگه نخوندین دوست دارین بخونین؟

خب بای


نظرات شما عزیزان:

Angelina
ساعت15:16---2 مرداد 1393
1.خب معلومه خوبه و خوشگل.بیش تر شبیه میوسا تو هارمونیکس بود

2.خب اره چرا که نه

3.ممکنه

4.الانشم خوبه و 23 سالیگیش = cute

و 15 / 14 سالگیش هم = Not bad

5.نه.امم اره دوست دارم بخونم
پاسخ:مرسی پس تو هم وینکس رو دوست داری


VAMPIRE GIRL
ساعت23:19---9 تير 1393
خو منم دارم شوخي مي كنم.
پاسخ:خخخ


VAMPIRE GIRL
ساعت21:50---9 تير 1393
مگه من بهت گفتم ميخوايم بريم مهموني كه ميخواي آماده شي؟؟
ا الان جواب دادم كه
پاسخ:دست بردار من فقط داشتم شوخی میکردم


VAMPIRE GIRL
ساعت18:03---9 تير 1393
آقا نامرديه من كلي نظر ميدم و تو جواب نميدي.
پاسخ:خب من آماده نیستم ولی تو هم چندان آماده نیستی چون به سئوالات قسمت19جواب ندادی!!


VAMPIRE GIRL
ساعت4:32---9 تير 1393
راستي فكر كنم الفباي موسيقي هفتاسا! تو پيانو كه هفتاس

VAMPIRE GIRL
ساعت4:30---9 تير 1393
ممنون عالي بود
مسور = مصور
بقل = بغل
عالللللي بود
١- تو اين قسمت خيلي خوشگل شده بود
٢- حالشو ندارم
٣- به من مربوط ني
٤- تو بيست و سه سالگي خييييييلي بهتر بود::
٥- خوندم ولي عاشق كسي نبود


R.J.Shadow10
ساعت11:02---8 اسفند 1392
خیلی خوب بود!ولی رنگ لباس اندرو رو عوض کن خیلی تیره هست!

1.خوبه دوستش دارم.

2.بله!

3.طبیعتاٌ بله!

4.در هر صورت خوشگله و دوستش دارم!

5.نخوندم ولی خیلی دوست دارم بخونمش!

راستی تو اون تابلوئه عکس میرنا و لائوراست نه؟
پاسخ:ممنون نه عکس اونا نیست این که عکس کیه یه رازه


نگین استلا
ساعت17:36---8 بهمن 1392
عالی بود خیلی خیلی دوس داشتم



سوالا



خوشگله دوسش دارم

اوهوم

بععله

خیلی جالبه و تغییر کرده

نمیدونم فکر کنم
پاسخ:میسی


صوفی
ساعت0:24---2 بهمن 1392
وایییی هر قسمت جالب تر میشهههههه
جواب سوالا:
1-خوشگله/خوبه
2-اره بابا من میتونم
3-ارهههه


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ


سلام به وبلاگ من خوش آمدید من در این وبلاگ داستان مینویسم که امیدوارم خوشتون بیاد میتونین منو آلتین یا لوچیا آنا صدا کنین یا گوگو تماگو درضمن من دراین وب عضوم http://dastanmn.mihanblog.com تورو خدا بهش سر بزنین قول میدم پشیمون نشین
آخرین مطالب
همسایه ها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رویاهای یک ستاره و آدرس mirena.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 56
بازدید کل : 56778
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 252
تعداد آنلاین : 1